حرمش از ملائکه پور بود
انبا در طواف شش گوشه اش
و ثواب هزار اجر را داشت
به خدا هر طواف شش گوشه
به خودم و فهمیدم به لبم
این نوا و زمزمه بود
شبای جمعه فاطمه با اضطراب و واهمه
آید به دشت کربلا گردد به دور قتلگاه
گوید حسین من چه شد
نور دو عین من چه شد
کو اکبرم کو اصغرم
سمت پایین پا که میرفتم
ناگهان چشمهای من تر شد
آنقدر اشک ریخت که آخر
روضه خوان علی اکبر شد
یک به یک گفت روضه ها را
تا پای شش گوشه تا از نفس افتاد