نا امیدی نبود نزد گدایان حسن
دست ما را برسانید به دامان حسن
نشنیده است کسی خواهش روزی از ما
می رسد روزی ما صبح و شب از خوان حسن
حاجتم نیست در این شهر به احسان کسی
عادت داده خداوند به احسان حسن
نشکند گوشه ای از نان کسی را همه عمر
آنکه یک روز نمک گیر شد از نان حسن
حسن رفتار چنان داشت که از رحمت او
مرد شامی شده یک باره غزل خوان حسن
حرف او را نخریدند سپاهش غم نیست
آمده خیل ملک کوش به فرمان حسن
سفرایش همه رفتند یکی باز نگشت
در عوض این همه نوکر همه قربان حسن
میرسد صبح ظهوری که بنا خواهد شد
مثل ایوان نجف گنبد و ایوان حسن
و بدانند همه کوفه صفت های زمان
که فروشی نبود عشق محبان حسن