هم پریشان حسینیم هم پریشان حسن
ای به قربان حسینو ای به قربان حسن
روز اول مادرم چشمان من را نذر کرد
این یکی آنه حسینو آن یکی آنه حسن
هرشبی که فاطمه بر روضه هامان می رسد
هست گریان حسینو هست نالان حسن
هرکجا رفتم دیدم کار دست مجتبی ست
بشکند دستم نباشد گر به دامان حسن
نه که تنها چندشب کل محرم می شویم
شب به شب تکیه به تکیه باز مهمان حسن