سیزده ساله گلی بود ز گلزار حسن
چشم شهلاش چنان چشم گوهر بار حسن
هرکه بر او نظر افکنده خدا میداند
شد دلش سوخته ی عشق شرر بار حسن
عاشق اویم و با دست غمش میخوانم
که روم پای سر دار حسن
آنچنان بوی پدر داشت که زینب
زتماشای جمالش شده بیمار حسن
حالیا آمده تا اینکه شود خاتمه ی کار حسن
جمع شد در دل آن معرکه بازار حسن
او مگر کیست رخش ماه شب تار حسن
سیزده سال زمین دور قدش گردیده
سیزده سال زمان صورت ماهش داده
سیزده سال به خورشید صفا بخشیده
سیزده سال حسین بی علی روی مهش بوسیده