هم پریشان حسینم هم پریشان حسن
ای به قربان حسین و ای به قربان حسن
روز اول مادرم چشمان من را نذر کرد
این یکی آن حسین و این یکی آن حسن
هر شبی که فاطمه بر روضه هامان می رسد
هست گریان حسین و هست گریان حسن
نه که دنیا دینمان را هم کریمان می دهند
من که ایمان دارم از اول به قرآن حسن
زیر ایوان نجف دیدم که روزی می رسد
یا حسن جان می نویسم زیر ایوان حسن
هر کجا رفتم دیدم کار دست مجتباست
بشکند دستم نباشد گر به دامان حسن