والشّمس، همان طلعت نیکوی حسین است
و اللیّل، سواد گرهی موی حسین است
حاجی! زکجا میطلبی کعبهی دل را
سوگند به حقّ؛ کعبهی دل، روی حسین است
جنّت که بود رایحهاش، رایحهی عشق
الحق که معطّرشدهی بوی حسین است
جبریل امین، فخرکنان از ازلالدّهر
در کنگرهی عرش، ثناگوی حسین است
آن رقعه که ثبت است در او، حکم شفاعت
از روز ازل، بسته به بازوی حسین است
خود را مزن ای شیعه به اینسو و به آنسو
سویی که بود سوی خدا، سوی حسین است
تأسیس شفاخانه به صحرای بلا زد
خاکی که کند معجزه، داروی حسین است
نازم به غلامی که به هنگام شهادت
از لطف، سرش بر روی زانوی حسین است
دشتیست تماشایی و پرجاذبه، آن دشت
زیبا پسری هست که آهوی حسین است
هر پادشهی، صاحب اردو و سپاهیست
یک طفل رضیع، زینت اردوی حسین است
ببین به اینو به آن، رو زدم؛ نشد بابا
به شمر تا به سنان، رو زدم؛ نشد بابا
به قدر این کف دست، آب هم نمیخواهی
برای کمتر از آن، رو زدم؛ نشد بابا
برای آنکه مرا حرمله زند نه تو را
به او، به تیر و کمان، رو زدم؛ نشد بابا
مقابل من و تو، آب را به اسبش داد
ببین که پیر و جوان سپاه میخندند
علی به پیر و جوان، رو زدم؛ نشد بابا
بگو به مادر خود، کم نذاشت بابایت
بگو به قدر توان، رو زدم؛ نشد بابا