چرا هر چی میگذره، داره تازهتر میشه
توی سینه داغ پر کشیدنت
تا که اسم تو میاد، دل بیقرار ما
میشه آتیش غم ندیدنت
توو نگاه عاشقت، دل ما پرنده بود
تو چقد شبیه آسمون بودی
تو پناه خستهها، عشق دلشکستهها
تو برادر بزرگمون بودی
یه برادر که لبخندش، قوت قلب مردم بود
توی هر رزم و هر سختی، مرد میدون بود
واسه دشمن مث طوفان، مث آتیش بی پایان
واسه مردم مث دریا، مث بارون بود...
علمت روی دوش ماست، تا ابد شور تو برپاست
اسم تو قلب تاریخه، پرچمت بالاست
«دلمون تنگه حاج قاسم»
هی قِصةُ الفِدا، مَن رَوى دَماً رَوى
این داستان، داستان فداکاری است، کسی که خون داد
الفَ وَرْدَةٍ و اَلفَ نَینَوى،
هزار گل را آبیاری و هزار کربلا را سیراب کرد.
وَ هُنا رُواتُها، اَشترُ الوِلایة
راویان این قصه، مالک اشتر ولایت (حاج قاسم) است
و مُهندِس الاِباء والهَوى
و مهندسِ عشق و سربلندی (ابومهدی)
و بَیاضُ شَیْبَةٍ، به لُوِّنَ القَمَر
و راویان آن، محاسن سفیدی است که به ماه رنگ بخشید
لِیُنیرَ عَتْمَ اُمَّةِ السِّلاح
تا تاریکی امت اسلام را روشن کند
و وِقار هَیْبَةٍ، به أنْبَأ القَدَر
و راوی آن، وقار و شکوهی است که با آن به تقدیر خبر دادند
لِیُعیدَ کوفَةَ الدَّمِ المُباح
تا کوفهای را که خون در آن مباح شده است بازستاند
اِسْمُ حاج قاسِمِ الثّانی، صارَ مُسلِمْ سُلَیْمانی
اسم دوم حاج قاسم، مسلم سلیمانی شد (مسلم بن عقیل)
و المُهندِس غَدا هانی، فی ذُرَى المَجْدِ
ابومهدی المهندس نیز به هانی (هانی بن عروة) تبدیل شد، در خاندان مجد و بزرگی
بَطَلانِ غَریبانِ، وَحَّدا بالدَّم القانی
دو قهرمان دور از هم، در خون سرخشان یکی شدند
مِن عِراقٍ لایرانِ، رایةُ المَهدی
پرچم مهدی (عج) از عراق به ایران رفت
«لَکَ لَبَّیْک أباصالح، بَقیةَالله»
لبیک یا اباصالح، یا بقیة الله