از چهره ی آفتا عرق میریزد
از مشک بدون آب عرق میریزد
از رو زدن حسین شرمنده شده
از مقنعه رباب عرق میریزد
گفت طفل خود را وسط لشکر نامرد گرفت
روی پیشانی او را عرقی سرد گرفت
رو زد و آب ندادن دل مرد گرفت
حرمله خیر نبینی جگرش درد گرفت
مانده ام سنگ روی سنگ چرا بند شده
شمر از دیدن این صحنه چه خرسند شده
سر شش ماهه به یک پوست فقط بند شده
حرمله خیر نبینی جگرش درد گرفت