اولین روز است بی گهواره میگردی علی
یک شبه مادر برای خود شدی مردی علی
آخرین باری که بستم بند این قنداق را
بر دلم افتاده دیگر برنمیگردی علی
بیشتر شرمنده میسازی پدر را گریه کن
بس کن این لبخند اشکم را درآوردی علی
زانویت را جمع کردی بس که پیچیدی به تیغ
دست ها را جمع کردی بس که پر دردی علی
باز کن از ساقه ی این تیر انگشتان خود
نیست همبازی تو بیچاره ام کردی علی ذ
بی تعادل هستی ماندم چگونه با سرت
حجم تیر حرمله را تاب آوردی علی
میزنی لبخند پیدا میشود سراهای تیر
عاقبت دندان شیری هم درآوردی علی