مگه من مادر چند تا پسرم که کشتنت
قربون دندونای شیریت برم که کشتنت
هنوزم بعضی شبا خواب میبینم شیر میخوری
هنوزم نمیشینی تو باورم که کشتنت
احساس مادری به همین شیر دادن است
اما رباب ندارد چه فایده
هی میگفتم به خودم عصای دستم اصغره
پیر شدم منو سر مزار جدش میبره
کاش میشد یه بار دیگه
موی تو رو شونه کنم
میمیرم اگه یه شب گونه هاتو بو نکنم
مثل یک قرآن جیبی بودی دست بابات
رفتی فقط من میگفتم خدا پشت و پنات