بیشه از سیطره شیر به هم ریخته بود
لشکر از غیرت شمشیر به هم ریخته بود
چشم های غضب آلود نفس می گیرد
دشت از درب نفس گیر به ریخته بود
مثل این بود زمین لرزه به شام افتاده
کوفه با نعره تکبیر به هم ریخته بود
یک سوار آمده بود و همه رمه می کردند
دشمن از صاعقه تیغ به هم ریخته بود
مرتضی بود حسن بود ولی لب تشنه
کربلا با دو سه تصویر به هم ریخته بود
آب بر دامن او چشم زد و گفت بنوش
آب از غصه تقدیر به هم ریخته بود