ای مشک بیا و آبروداری کن

عطش آتیش زد اهل خیامو عباس
می‌بینی آب آب بچه‌هامو عباس
میدونم که تمومه صبرت
میدونم که چقد بی تابی
اما اصغر داره جون میده، از این بی آبی
حدیثی رو شنیدم از جدم من
ثواب داره به تشنه‌ها آب دادن (۱)
بنفسی أنتَ
آماده‌ی جنگی ولی ای سردار
به جای شمشیر مشک آبو بردار
بنفسی أنتَ
«سقای دشت کربلا ای عباس، علمدار من»

من اونی که محبوبم میخوادو میخوام
که هرچی فرمود مولا به روی چشمام
راهی میشم از این نخلستون
مشکو پر می‌کنم از دریا
آبو رو آب می‌ریزم یادِ، لبای مولا
ای مشک بیا و آبروداری کن
دستام اگه افتاد منو یاری کن
بریم تا خیمه
تیری اگه بهت زدن نامردا
می‌ریزه آب و آبروی سقا
یه قولی دادم...
«سقای دشت کربلا ای عباس، علمدار من»



مطالب مرتبط