آمدم آب به خیمه برسانم که نشد
چقدر غصه وغم خوردم از این غم که نشد
تیر نامرد اگر مانع مشکم می شد
می شد این اب شود چشمه ی زمزم که نشد
اقا جان بگو از من به رقیه که حلالم بکند
خواستم آب به خیمه برسانم که نشد
حیف شد چیز زیادی به حرم راه نبود
خواستم بدنم را بکشانم که نشد
اب به خیمه نرسید فدای سرت
قامت زینبت خمید فدای سرت