غسل کردی سحر و جامه احرام تنت
پر شد از عطر زیارت لب و چشم و دهنت
سحر جمعه شد و چشم جهان روشن شد
با نسیم نفس و عطر خوش پیرهنت
ظاهرا از سفر سوریه بر میگشتی
اربا اربا شده در بارش آتش بدنت
از دمشق آمده بودی بروی کرب و بلا
سر و جان داده رسیدی تو به خاک وطنت
رفته بودی که به یاران شهیدت برسی
مثل یک زلزله پر شد خبر پر زدنت
سحر جمعه به دیدار رفیقان رفتی
با همان پیرهن رزم و تن کوه کنت
مثل ققنوس به پرواز درآمد جانت
چشممان روشن از اعجاز فراوان شدنت
زیر تابوت تو باید برود ابر بهار
بس که دلگیر و کشنده است غم آمدنت
دستت افتاد ولی تیر به چشمت نزدند
تاری از زلف پریشان و شکن اندر شکنت