راز عطش سفرهی إفطار؛ اباالفضل
لبتشنه شدم؛ باز زدم جار، اباالفضل
معنا ندهد عشق، زمانی که نباشد
دلدار، حسینبنعلی؛ یار، اباالفضل
با گیسوی او، کار دلم خورده گره؛ کاش
هرگز مگشاید گره از کار، اباالفضل
میرفت که تفسیر شود سورهی زلزال
آنلحظهکه شد عازم پیکار، اباالفضل
میخواست بریزد بههم ارکان جهان را
فرمود خدا: دست نگهدار، اباالفضل
پشت سر او، لشکر القاب به صف شد
سردار و وزیر و سپر حضرت ارباب کرم
حامی و همبازی طفلان حرم، ماه بنیهاشم و خورشید بنیآدم و
سرلشکر و صاحبعلم و فارس و وافی و یل بیمثل و ناصر و مُستعجل و
صدّیق و امیر و بطل و اکبر و اعلیدرجات و حمس و اطلس و اطیار
اباالقاسم و ساعی و قدرقدرت و واقی و خدای ادب و ضیغم و ضرغام و
قویشوکت و فادی و جوانمرد
حسنروی و علیهیبت و کشّاف کروب و اسد و صابر و
زهرا صفت و غیرتی و صفشکن و سیّد و سالار
اباالغوث و اباالقربه و سقّا و ولینعمت و عبّاس
جهانگیر و جهانبخش و جهاندار و
مصفّا و مواسی و سپهدار و علمگیر و علمدار، اباالفضل
از روز ازل با علی و فاطمه بودهاست
همسایهی دیوار به دیوار، اباالفضل
هرچند که حر، سیّدالاحرار جهان است
شد سیّد این سیّداحرار، اباالفضل
معشوق شدن، اصل اصولش دوکلام است
مقیاس، علیاکبر و معیار، اباالفضل
در روضهی رضوان هم اگر روضه گرفتند
تردید نکن؛ هست میاندار، اباالفضل
چون خواست خدا، نام تو را باب حوائج
یک بار خدا گفتم و صد بار، اباالفضل
ای کاش تو هم «میثم تمّار» بخواهی
بردار سرم را بده بر دار، اباالفضل