بیشه از سیطرهی شیر، بههم ریخته بود
لشکر از غیرت شمشیر، بههم ریخته بود
چشمهای غضبآلود، نفس میگیرد
دشت از ضرب نفسگیر، بههم ریخته بود
مثل این بود، زمینلرزه به شام افتاده
کوفه با نعرهی تکبیر، بههم ریخته بود
یک سوار آمده بود و همه رم میکردند
دشمن از صاعقهی تیر، بههم ریخته بود
مرتضی بود، حسن بود ولی لبتشنه
کربلا با دو سه تصویر، بههم ریخته بود
آب بر دامن او چنگ زد و گفت: بنوش
آب از غصّهی تقدیر، بههم ریخته بود
دست در آب فرو برد؛ فرات آتش شد
آب از سوز لب آب حیات، آتش شد
ناگهان داغ رقم خورد؛ بماند بعدش
به زمین، ماه حرم خورد؛ بماند بعدش
داد زد حرمله از دور؛ چه چشمی دیدم
تیر را تا که زدم، خورد؛ بماند بعدش
همه سردرد گرفتند میان خیمه
به سر او که علم خورد؛ بماند بعدش
آبرویش، همه از مشک چکید و بر مشک
خون آن دست قلم خورد؛ بماند بعدش
این عمو، جان حرم بود که هی کم میشد
قامتش زود بههم خورد؛ بماند بعدش
تاکه افتاد زمین، موقع مشعلها شد
راه دشمن به حرم خورد؛ بماند بعدش
وای من! داد حرم، داد حرم در آمد
یک برادر به سر چند برادر آمد
خیز از جا بگو تا کمرم را چه کنم
تو که راحت شدهای؛ من جگرم را چه کنم
موقع آمدنم، حال ربابم بد بود
بعد این وضع بگو که پسرم را چه کنم
مادرم آمده اینجا که مرا جمع کند
پدرم از نجف آمد، پدرم را چه کنم
پا مکش روی زمین؛ دشت نگاهت نکند
جان من، هلهلهی دور و برم را چه کنم
از رشیدی تو در راه، کمی ریخته است
بازویت را چه کنم، چشم ترم را چه کنم
مشک افتاده، زمین پر شده، سر پاشیده
یک نفر هستم و صد دردسرم را چه کنم
قطعهقطعه شدی و قطعیقین میبیند
از مدینه به خدا امّبنین میبیند
سر، کنار تو نهم یا به حرم سر بکشم
که سر دخترکانم، دو سه معجر بکشم
قول دادی که بیایی و برایم بد شد
حال، شرمندگی مادر اصغر بکشم
تا که زینب نرسیده به تماشای تنت
زود باید به رویت، چادر مادر بکشم
به زمین دوختهای؛ مزرعهی تیر شدی
چند صد تیر، چگونه همه از پر بکشم
وای! خاصیّت این تیر سهشعبه این است
باید از پشتسرت از طرف سر بکشم
خوردهای تیر از اینسو و از آنسو پیداست
اینکه بالای سرت تاب ندارد؛ زهراست