خواستم مشک به دستت برسانم که نشد
یا که آبی به لبت، حیف به جانم که نشد
بین دندان من، این مشک دلم را سوزاند
سعی کردم نشود خیس لبانم که نشد
پیش تو پا نشدم؛ آه! مرا میبخشی
گفتم از تیر، خودم را بتکانم که نشد
سعی کردم بهخدا هرچه که تیر است و سنان
جای این مشک بر این سینه نشانم که نشد
که عمود آمد و تا بین دو ابرو واشد
خواستم نشکند ابروی کمانم که نشد