غروب تلخی داری ، رو خاکا سر می زاری
به جون افتاده شمری که سنان چرا بی کاری
با نیزه اومد سمتت خون از لب و دهانت جاری
نفس بریده نیزه امان بریده نیزه
چقدر تو مقتل این سو آن سو توروکشیده نیزه
صورت و در هم کرده تا به گلو رسیده نیزه
سلام الله علی العطشان
سلام الله علی العطشان
سلام الله علی العریان
سلام الله علی العریان
سلام الله علی العطشان
سلام الله علی العطشان
سلام الله علی العریان
سلام الله علی العریان
شلوغ دور گودال دیدن که رفتی از حال