ای وای از اضطراب
میدیدم این روزو هر شب توی خواب
که شده موهات از خون تو خضاب
ای وای از دلهره
همه تیرها داره یک جا می خوره
می بینی اطرافم نامحرم پره
گریه هامو شنید
اما با لگد زد تو سینت از راه رسید
نیزه ای زد تو پهلوت بیرون کشید
خون میره از گلوت
خواستی پاشی اما ایستاد روبروت