بسته ام بارِ سفر را پس خداحافظ حسین
میبرن این خون جگر را پس خداحافظ حسین
در دو زانویم نمانده قوَتی دلواپسم
میکشم درد کمر را پس خداحافظ حسین
کو علمداری که زانو را رکابمم می نمود
داده از کف غمم را پس خداحافظ حسین
بعد تو یک نیمه جانی در گلویم مانده است
میبرد این محتضر را پس خداحافظ