ظهر فردا، قدّ رعنای حسین است کمان
باز جوید شه بییار ز عبّاس نشان
ز علمدار خود، آن خسرو شمشاد قدان
که به مژگان شکند قلب همه صفشکنان
قرص خورشید هم از خجلت او پنهان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
علی اکبر به اجازت ز پدر خواهشمند
صبر از این بیش ندارم، چه کنم تا کی و چند؟
جان به رقص آمده از آتش غیرت؛ چو سپند
بوسهای بر لب خشکم بزن؛ ای چشمهی قند
دستی اندر خم زلفی که چنین پیچان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع