چیزی ندارد آنکه در رزقش سحر نیست
چیزی ندارد آنکه چشمش چشم تر نیست
باید بسوزند در میان گریه کن ها
چون شمع چون پروانه ای که فکر پر نیست
با دست خالی آمدم دستم بگیری
گرچه بها و ارزش من انقدر نیست
حاجت نده که بیشتر آواره باشم
چون مثل تو بخشنده ای از هر نظر نیست
از چشم زهرا و علی حتما میفتد
شبهای جمعه هر گدایی دربه در نیست
یک السلام ارباب میگویم بخر باز
روزی من شش گوشه آقا مگر نیست؟
شرمنده ی خیرات و احسان حسینم
در کسب و کار نوکری اصلا ضرر نیست
دنبال نیزه میروند اشرار کوفه
دیگر کسی در کربلا دنبال سر نیست