خوشی از عمر ندیدم چقدر سخت گذشت
نیست از خنده ها به لبهام اثر سخت گذشت
شب که شد روضه ی غسل تن مادر خواندم
تا سحر زار زدم تا به سحر سخت گذشت
روضه ی زهر نخوان کشته ی یک کوچه شدم
حرفی از حجره نزن وقت دگر سخت گذشت
نظرم خورد به یک سایه میان کوچه
بسته شد بر روی راه گذر سخت گذشت
غیرتی بودن من در همه جا معروف است
مادری رفت عقب به پسر سخت گذشت
یک صدا آمدو مادر نفسش بند آمد
صورتش خورد به دیوار اگر سخت گذشت
چادر خاکیه او موی سیاهم را برد
یک نفر خورد زمین به دو نفر سخت گذشت