دارد ورم چشمم دو بازویم چو مادر
حس کرده ای دیگر شده رویم چو مادر
میگیرم از بس که رمق بر پیکرم نیست
دستی به دیوار و به زانویم چو مادر
بابا قسم بر تار مویت بر سر نی
مردی ندیده تاری از مویم چو مادر
جز چند موی سوخته باقی سپید است
انگار برده ارث گیسویم چو مادر
خم شد قدم در هر قدم دنبال نیزه
اما نیامد خم به ابرویم چو مادر
یادت میاید قصه میگفتی برایم
بودی تو هر شب خواب پهلویم چو مادر
شد حرف از پهلو و درد آمد سراغم
اما خدارا شکر میگویم چو مادر
گرچه سرت بر سنگ آرامش ندارد
تعبیر شد خواب پر مویم چو مادر