دل که از شهر پر از درد وبلا می گیرد
زیر لب زمزمه ی کربلا می گیرد
گاه از موطن و آرامش خود دور شدم
امتحانیست که از بنده خدا می گیرد
دامن آلوده و شرمنده ام و غرق گناه
دلت از دشمن و از دوست جدا می گیرد
حر پشیمان شد و برگشت به آغوش شما
پس پشیمان شدنم دست مرا می گیرد
هرگز نگویم هر که بیا دست من بگیر
گویم گرفتهای زعنایت رها نکن