اگر چه از زهر جفا
میسوزه از پا تا سرم
ولی دلم آتیش گرفت
از ناله ی اهل حرم
آتش زدن وقتی به خیمه هامون
گفتم به عمه ها با چشم گریون
تو خیمه ها نمونید که میسوزید
باید فرار کنیم تو این بیابون
آه واویلا آه واویلا
تن عزیز فاطمه به خاک و خون کشیده شد
جلو چشای مادرش سر از تنش بریده شد
تو قتلگاه سر به بدن نداره
حتی یه کهنه پیراهن نداره