رفتیو ازدحام شد
زینب بی احترام شد
قافله اسیری وارد
شهر شام شد
دروازه که وا شد
پر شدیم از کبودیها
پشت هم از یهودیها
کتک میخوردیم
دروازه وا شد چه به پاش و بریزی شد
وقتی حرف از کنیزی شد ای کاش میمردیم
صبح تا غروب با سنگ و چوب
افتادن به جونم
رفتیو ازدحام شد
زینب بی احترام شد
قافله اسیری وارد
شهر شام شد
دروازه که وا شد
پر شدیم از کبودیها
پشت هم از یهودیها
کتک میخوردیم
دروازه وا شد چه به پاش و بریزی شد
وقتی حرف از کنیزی شد ای کاش میمردیم
صبح تا غروب با سنگ و چوب
افتادن به جونم