خنده بر پاره گریبانیمان می کردند
خنده بر بی سرو سامانیمان می کردند
پشت دروازه ساعات معطل بودیم
خوب آماده مهمانیمان می کردند
از سر کوچه بی عاطفه تا ویرانه
سنگ را راهی پیشانیمان می کردند
هر چه ما آیه و قرآن و دعا می خواندیم
بیشتر شک به مسلمانیمان می کردند
شرم دارم که بگویم به چه شکلی ما را
وارد بزم طرب خوانیمان می کردند
بد ترین خاطره آن بودکه درآن مدت
مردم روم نگهبانیمان می کردند
هیچ جا امن تر از نیزه عباس نبود
تا نظر بر دل حیرانیمان می کردند