غیر از بیابانها جای دگر جایی ندارم
انقدر سیلی خورده ام نایی ندارم
باید بیایند و تو را اینجا ببینند
آنها که میگفتن بابایی ندارم
در بین صحرا میکشیدم زجرو
حالا میخواهم از جا پاشم و پایی ندارم
مانند هجده سالگیه مادر تو
سرو کمانم قد و بالایی ندارم
با چشم دل روی تو را باید ببیننم
من تازگی چشمان بینایی ندارم
این روزها گیسوی زیبایی ندارم
تنها یک امشب را شدی مهمانم اما
شرمنده اسباب پذیرایی ندارم