تنها بی بابا کنج این ویرانه
غیر از خاکستر نماند از پروانه
تنها میماند میگرید آهسته
هجرت سوزانده این قلب وابسته
برگرد و بگیر بابا در آغوشم
ببین که من مخدوشم
افتاده از کار چشم و گوشم
قلب کوچکم با غصه مانوسه
کار من افسوسه
نشد بگیرم از تو بوسه
تو رفتی و تنها شدم
یتیم و بی بابا شدم
آواره ی صحرا شدم
بابا بابایی