بردم از کوفه تا شام غوغا... با خودم کربلای غمت را
حملتُ معی من الکوفة حتى الشام رزیة کربلائک
بس که خون گریه کردم ز داغت ... لاله روییده صحرا به صحرا
بکیت من مصیبتک کثیرا حتى نامت زهرة التولیب فی کل الصحراء
آه، از چهل شب غربت آه، از چهل شب حسرت آه، از دل بی طاقت
آه من غربة أربعین لیلة ...
آه من حسرة أربعین لیلة ...
آه من فؤاد لا یصبر
(آه یاحبیبی حسین)
الضحایا تُحاکِی الضحایا: ... صَوَّبتْ أُمنیاتی البلایا
قربانیان اسارت همچون قربانیان قتل و کشتار روز عاشورا هستند
[ و زبان حال زینب کبری سلام الله علیها چنین است]: تیر بلاها آرزوهایم را دریده است.
وارْتَوتْ من شُحُوبِی الرَزایا... وأَغَمَّتْ حیاتی المنایا
غمها و مصیبتها از دگرگونی رنگ چهرهام جان گرفتند ... و مرگ عزیزانم صفای زندگیام را تیره کرده است
هَدَّتْ قِوایَ السُّرَى ... ألْهِمْ فؤادیْ صَبْرا .... وأنتَ فوقَ الثرى
[ای حسین] راه رفتنم در شب توان مرا از بین برده ... به دل من صبر بده ... در حالی که تو خود بر روی خاک افتادهای
(آهٍ ... حبیبی حسین)
آه ای حبیب من ای حسین (ع)
کربلا شُعلةٌ لیسَ تُطفى .... لستُ أسطیعُ مولایَ وَصفا
کربلا شعلهای است که خاموش نمیشود ... مولای من، نمیتوانم آنچه بر ما گذشت را برایت وصف کنم
عَصَفَ الموتُ بالسِبطِ عَصفا .... وهو نَبعُ الحیاةِ المُصَفَّى
طوفان مرگ بر فرزند پیامبر هجوم آورد ... در حالی که او خود چشمه زلال زندگی است
یا مُفرَداً حَیرانا ...یا من قضى عَطشانا ... یا من بقى عُریانا
ای تنهایی که در کار خدا حیران ماندهای ... ای کسی که تشنه کام لحظات می گذرانی ... ای کسی که عریان بر روی خاک افتادهای
(آهٍ...حبیبی حسین)
آه ای حبیب من ای حسین (ع)
أهطَلَ الدَمعَ غَیمُ العِتابِ .... حانَ للبَدرِ وقتَ الغِیابِ
سرزنش ها (و اندوه از دست دادن تو) اشک مرا جاری ساخت ... لحظه غروب مهتاب فرا رسیده است
هَیَّجَت لَوعَتی و انتِحابی ..... أربعینٌ مَضَت بالعَذاب
چهل روزی که با عذاب و سختی سپری شد.... عشق درون و اشک سوزانم را به غلیان در آورده است
نَحنُ الأُساری جِئنا .... من بَعدِ أن سُبِینا .... عُدنا فَقُم حَیِّینا
ما اسیران آمده ایم ... پس از اینکه به اسارت درآمدیم ... اکنون بازگشته ایم پس برخیز و به ما خوش آمد بگو