از تو سر رو نیزه و بدن زمین
نیزه ها رو تنتونه در زمین
تا صدای گریمون بلند میشد
مارو از رو ناقه میزدن زمین
مارو بی صاحب علم کرده بودن
دستو پامونو قلم کرده بودن
تا که شهرو به تماشا بنشونن
پشت در معطلم کرده بودن
پشت دروازه مارو کاشتن حسین
واسه ما راهی نمیزاشتن حسین
اسباشونم استراحت کردنو
سرپا مارو نگه داشتن حسین
ما گرفتار بودیمو میرقصیدن
هممون زار بودیمو میرقصیدن
نمیزاشتن یه ذره گریه کنیم
ما عزادار بودیمو میرقصیدن
به سر رو نیزه ها سنگ میزدن
از لبه پشت بوما سنگ میزدن
دست خالی نیومدن دیدن ما
بچهاشونم به ما سنگ میزدن
اونا که رو تو آب بسته بودن
مارو مجلس شراب بسته بودن
من میفتادم همه میفتادن
همه رو به یه طناب بسته بودن