چه شد باز دل از قافله جا ماند
از آن سیل خروشان
چه شد این قطره ی دلتنگ جدا ماند
دلم تشنه ی یک جرعه از آن آب بقا ماند
چرا ماند
کجا ماند
اسیرانه زپرواز رها ماند
در این برزخ تردید
چرا ماند
چه دلگیر شده لحظه به لحظه
همه ی عمر برایم
چه شد سعی و صفایم
چه شد هروله هایم
بلند است به فریاد صدایم
که منه تشنه ی یک بوسه بر آن خاک
بر آن حسرت افلاک
برآن تربت پاک حرم کرب و بلایم
یکی با جگر سوخته زان آتش هجران
به من گفت بیا سر بگذاریم به صحرا