غمی که اشک مرا در عزای هجران ریخت
درون سینه من آه را دو چندان ریخت
شبی ز شرح فراقت به ابرها گفتم
سحر نیامده دیدم چقدر باران ریخت
هنوز در چاهت چه اشک ها که از این داغ پیر کنعان ریخت
هنوز لیلی صحرا نشین عزادار است
چقدر چشم تو خون گریه در بیابان ریخت
حرام باد حلالی که از تو دورم کرد
اسیر نفس شدن نقشه ای که شیطان ریخت