تو که نقاب میبندی دو صد حکایت دارد
فقط همان چشمانت نماز وحشت دارد
دشمن جلو آمد و نگاهش کردی
یک پلک زدی خلع صلاحش کردی
او که یل شامی عرب بود چه شد این گونه حقیر و رو سیاهش کردی
جانم به تو ای سقا بی تیغ و سپر حتی با لشکری از اعدا می جنگی
فتنه همه از شامه لعنت به امان نامه بستی به سر عمامه می جنگی
ای قمر بنی هاشم ابوفاضل