فراق گشته مقدر گمان نمیکردم
رسید لحظه ی آخر گمان نمیکردم
تصورم ز اسارت طناب بود اما
بدون چادر و معجر گمان نمیکردم
به دست و پا و سرت بوسه ها زدم اما
به پاره پاره ی حنجر گمان نمیکردم
گمان به نیزه و شمشیر و سنگ میبردم
ولی به کندی خنجر گمان نمیکردم
قبول،بی تو سفر میکنم به شام اما
کنار شمر برادر گمان نمیکردم
تو را به رسم عرب های جاهلی کشتن
به آن طریق که دیگر گمان نمیکردم
سر بریده به هر مادری نشان دادم
ولی به مادر اصغر گمان نمیکردم
یزید و مجلس و نامحرمان همه به کنار
به میز و تخته و آن سر گمان نمیکردم