ای سفره دار شهر کرم دارها حسن
هستند خادم تو حرم دارها حسن
تو در جمل امیر علمدارها حسن
غم میبری ز صورت غم دارها حسن
در آسمان چشم سیاهت هوایی ام
شکر خدا ز روز ازل مجتبی ای ام
از راه دور دست تمنا گرفته ایم
عمریست در حریم تو ماوا گرفته ایم
دستان خویش سوی تو بالا گرفته ایم
هرچه گرفته ایم ز زهرا گرفته ایم
بیهوده نیست آبروی رفته میخرند
فرزندها ز مادرشان ارث میبرند
چشمان ما به سوی در بسته ی بقیع
بغضیست در گلوی در بسته ی بقیع
سر می نهیم روی در بسته ی بقیع
گریه شده وضوی در بسته ی بقیع
ای کاش پرچمی سر این قبر می زدی
با گریه شبنمی سر این قبر می زدی