از کوچه گفتن دردسر داره
کی از حال حسن خبر داره
شبا با گریه زیر لب میگفت
مادر دلش خوش بود پسر داره
شرمندگی قدم رو خم کرده
این حال و روزش بدترم کرده
چجور به بابام بگم اون نامرد
به پیش مادر قد علم کرده
قدم میزد جلو چشام
هی ناسزا گفت به بابام
پسخند میزد به گریه هام
اومد جلو و بی هوا زد
گفتم بیا منو بزن
دور شو از اینجا بد دهن