حسین حسین حسین حسین حسین
حسین حسین حسین حسین حسین
یک زینب و یک کاروان
یک زینب و یک کاروان
شده هم سفر با ساروان
این کاروان آن ساروان
هم روز و هم شب می رود
حسین وای حسین وای وای وای وای
حسین وای حسین
زائر الجدش هم بود
پدرش بود و مادرش هم بود
تا که افتاد روی گونه ی راست
بین گودال برادرش هم بود
خواهرش بود و زبر را می دید
بین گودال دخترش هم بود
حسین