وقتی رسید کنار بدن یه حرفی زد
گفت داداش این همه راه دویدم
زپی دلدارم به امیدی که در این دشت برادر دارم
هرچی صدا زد خیز و نگذار مارا به اسیری ببرند
فکر همراهی با شمر دهد آزارم
تاحالا از این خونواده زنی رو نبردن اسارت
الهی می مردم نمی دیدم این قدر جسارت
سرتو که روی نیزه ها رفت یا مظلوم
همش چادرم زیر پای حسین