شدند مانع و بستند راه زهرا
یکی از آن دو نفر آمد و لجاجت کرد
سر قباله به خیر النسا جسارت کرد
نمک به زخم دلش بین کوچه پاشیدن
به اشک مادر ما آن دو رذل خندیدن
همین که بر رخ گل ضرب تازیانه نشست
به خشت کوچه چنان خورد بار شیشه شکست
دلیل دارد اگر ضربه سخت و سنگین بود
عفیفه بود و سرش بین کوچه پایین بود
همان جراحت سختی که داشت از مسمار
دوباره تازه شد آن دم که خورد بر دیوار
به روی خاک نشست و سرش زمین افتاد
به پیش چشم حسن بود و ناله سر میداد
زمین و عرش برین پر غبار شد
دو چشم مادر سادات تار شد
شکست قد حسن با نظر به ابرویش
همین که دید رخش را سپید شد مویش
فلک به سوی زمین رو به سرنگونی بود
آخه میان دست حسن گوشواره خونی بود
رساند مادر خود را به خانه و دق کرد
از آن به بعد فقط کنج خانه هق هق کرد