خواهرت به نفس نفس افتاد
خیمه دست شمر و شبث افتاد
سر هر کوچه من سنگ میخوردم
از مرد و زن
بی محمل بردنم
من ایستاده بودمو یک تن به من نگفت
بنشین که روی خار مغلیان دویدم
صورتم رو به کربلا میکنم
از ته دل تو رو صدا میکنم
منو بد زد بابا
با لگد زد بابا
به شدت زد بابا
تو صورت زد بابا
حالا دشوار میبینم بابا
سرت رو تار میبینم بابا
خیلی کتک خورده
خدایی اشکای رباب اشک مارو در آورده