صفحه اصلی
مداحی ها
غروب تلخی داری
رو خاکا سر میزاری
به جون افتاده شمر
میگه سنان چرا بیکاری
با نیزه امومد سمتت
خون از لب و دهانت جاری
نفس بریده نیزه
امون نمیده نیزه
چقدر تو مقتل این سو اون سو
تو رو کشیده نیزه
صورتت در هم کرده
تا به گلو رسیده نیزه
سلام الله علی العطشان
حسین جانم حسین جان