پرستوی من که خسته شدی
تو خونه من پر شکسته شدی
به کنج قفس با رشته غم ها چه بسته شدی
نفس زدنت میگه رسیده زمان سفر
پرستوی من که خسته شدی
تو خونه من پر شکسته شدی
به کنج قفس با رشته غم ها چه بسته شدی
نفس زدنت میگه رسیده زمان سفر
شکستن من فدای چشات
نشد وا کنم من طناب و برات
ولی به خدا خودم رو کشیدم رو جای پاهات
اگرچه کمم فدای تو میشم زمان خطر