نه اینکه نشد اشک چشمم دوایت
خودت خواستی مرگ باشد شفایت
فدای صدای سلام نمازت
چرا در نمی آید امشب صدایت
غریبی نکن با غریب مدینه
منم فاطمه یار درد آشنایت
چه دنیای تلخی است دنیای بی تو
برای من بی کس و بچه هایت
خبر داشتی من غریبم نماندی
چرا عاشقی را نکردی رعایت
اگر ماندنت بسته بر خواهشم بود
نگفتی چرا تا بیوفتم به پایت
به آتش زدی تا بمیری برایم
عزیزم الهی بمیرم برایت
بببین حال آشفته ام را که زینب
تسلّا به من میدهد در عزایت
برو گرچه شرمنده ام تا قیامت
از اینکه نشد جانم آخر فدایت
برو مهربانم ولی مطمئن باش
مرا میکشد داغ تو در نهایت
برای من و این یتیمان دعا کن
اگرچه شکسته است دست دعایت
برای دل من که باید ببینم
از این پس در این خانه خالیست جایت