بیمارت ای علی جان جز نیمه جان ندارد
میلی به زنده ماندن در این جهان ندارد
غم چون نسیم پائیز برگ و بر مرا ریخت
این لالۀ بهاران غیر از خزان ندارد
بگذارد تا بمیرد، زین باغ پر بگیرد
مرغی که حق ماندن در آشیان ندارد
خواهم که اشک غربت از چهره ات بگیرم
شرمنده ام که دیگر دستم توان ندارد
بگذار کس نداند در پشت در چه بگذشت
من لب نمی گشایم محسن زبان ندارد