وقتش شستن تن ماه شده
پهلوون میلرزه هی دست و دلش
آروم آروم اشک پشماشو با آب میریزه
رو برگ های زخم گلش
هر دفعه آب میریزه جاری میشه خون تازه
از تن زخمی مادر
چه شبی شده شب غسل و کفن
علی و فاطمه و گریه و آه
چادر فاطمشو پس میزنه
باورش نمیشه که چی میبینه
زخمای کاری و این جسم نحیف
یل خیبر دیگه از پا میشینه
تازه فهمیده چرا این همه وقت
فاطمه از همه رو میگرفت