غم مخور آخر گره از کار ما باز میشود
غنچه با آهنگ دلتنگی شکوفا میشود
دیدنت بیم فراق و دوریت شوق وصال
عشق بازی های ما گاهی معما میشود
گرچه چندی کار زشت او به رسوایی کشید
صبر باشد یوسف از آن زلیخا میشود
دست کجا سر برد گاه ورودش تیر تورنجش به بزم زلیخا
روی به یوسف بپوش کز ادب و شرم حسرت زندان و چاه میکشد اورا
عطر تو باید وگرنه جامه ی مصری نور کجا مکیدهد به دیده ما
بر سر تاج عزیز مصر بنویسید عقل و خرد را به وصل تو طلبیدن
دل به قضاوت دویدن و با همه گفتا بر سر تاج عزیز مصر بنویسید
یوسف کنعان غلام یوسف زهرا است