آسمان ساز ، ملک ساز ، کبوتر ساز است
دست بر هر ملکى که بزند پر ساز است
مادرى بود که در غالب دختر آمد
چون نمی خواست بفهمند پیمبر ساز است
مولد شیر خدا بود ندادش تغییر
ورنه زهرا نظرش کعبه ى دیگر ساز است
تا ببینیم که زهرا چه تدارک دیده
لیله القدر خداوند مقدر ساز است
کم ما را که گرفته است زیادش کرده
این کریمه کرمش چند برابر ساز است
سنگ دادیم در خانه طلایش کردند
فاطمه جاى خودش خادمه اش زر ساز است
جنت از ردشدن فاطمه آباد شده
بس که رد قدم فاطمه مرمر ساز است
دل بى قیمت و بى ارزش ما ارزش یافت
دل سپردن به غم فاطمه گوهر ساز است
حوض کوثر گه تقسیم ؛ مُقسِّم می خواست
کوثر عرش ؛ خودش ساقى کوثر ساز است
انبیا آرزوى خادمى اش را دارند
شاه بانوى على فضه و قنبر ساز است
حب زهرا و على لازم و ملزوم همند
حب این دوست که سلمان و ابوذر ساز است
گر دهان باز کند صبح قیامت بدمد
آه آه جگر سوخته محشر ساز است