تا که زینب وارد بزم یزید شد
بر روی نی محاسن سقا سفید شد
باد بک مرتبه گیسوی تو را ریخت به هم
مو نه این توده ی خوشبوی تو را ریخت به هم
ناگهان شانه ای از جنس عمود آهن
فرق یکپارچه ی موی تو را ریخت به هم
موج سر نیزه که اینگونه تلاطم دارد
حالت کشتی پهلوی تو را ریخت به هم
همه ی ذهن تو درگیر حرم بود
که تیغ عصب اصلی بازوی تو را ...